شب یلدا
به شبی چنین دراز، طنابی بافته بر گردن اش
از هزار و یکشب راز،آویخته از آسمان شب اش
زمینی که خالی میشود زیر پای اش
معلق از ستاره ای به ستاره ای
سیاره ای به سیاره ای
و قصه های نهان خفه در گلوی اش
پ.فرزانه
به شبی چنین دراز، طنابی بافته بر گردن اش
از هزار و یکشب راز،آویخته از آسمان شب اش
زمینی که خالی میشود زیر پای اش
معلق از ستاره ای به ستاره ای
سیاره ای به سیاره ای
و قصه های نهان خفه در گلوی اش
پ.فرزانه